عروسک چشم ابی من هلیا

هلیا و حمام

هلیا جون من زیاد با حموم رابطه خوبی نداره در اصل حموم رو دوس داره ولی چون موهاش بلنده کمی با اکراه میره حموم توی حموم هم بعد از اینکه موهاش شسته میشه دیگه کبکش خروس میخونه و راضی نمیشه از حموم بیاد بیرون ولی دیروز یه اتفاق نادر افتاد عصری براش از کاغذ قایق درست کرده بودم و هلیا اصرار میکرد که اونا رو تو اب بندازه من هم گفتم که اینکار فقط تو حموم امکانپذیره و هلیا گیر داده بود که بریم حموم. راستش خیلی تعجب کردم و خوشحال شدم جمعه یه مراسم عقد دعوتیم و فکرش برداشته بود که من با چه زبونی این شیطونکم رو ببرم حموم ولی هوای تبریز این روزا واقعا یخه بخصوص عصرا و حموم ما هم یه پنجره به...
19 بهمن 1390

بدون عنوان

جمعه ابجی اینا هم برای شام اومدن خونمون و رفتنی مادر هم با اونا رفت خونه خودش هر قدر اصرار کردم یه شب دیگه بمون فردا خودم میبرمت قبول نکرد هلیا هم خیلی ناراحت بود و میگفت میدونم چکار کنم در خونه رو قفل میکنم مادر نتونه بره خونشون. ...
16 بهمن 1390

خواب شیرین

خلاصه بعد از مدتها اصرارهای هلیا جون افاقه کرد و مادر قبول کرد که این پنجشنبه رو اون بیاد خونمون . صبح پنجشنبه داشت اروم اروم برف میبارید با خودم گفتم خدا اگه برف زیادتر بشه و زمین لیز بشه نمیتونم برم مادر رو بیارم ولی خدا رو شکر برف کمی اروم گرفت و هلیا که بیدار شد و صبحونه اش رو خورد با هم رفتیم مادر رو اوردیم خونمون البته با احتیاط رانندگی میکردم و خیابونها هم واقعا شلوغ بود. هر مهمونی که بیاد خونه نورانی میشه بخصوص اگه این مهمون مادرتون باشه مادر از تولد هلیا به این طرف که حدودا ٦ ماهه نیومده بود خونمون همیشه میگه اگه شماها بیاین من راحتتر و خوشحالترم. شب با مادرم یه جا خوابیدیم و سه نسل در کنار هم(مادر- من -هلیا).یاد بچگی ها...
16 بهمن 1390

نامه هلیا

وای خدا جون باز اومدم اینجا از عشقم از هلیا جونم بنویسم هر شب موقع خواب خدا رو شکر میکنم بخاطر تمامی نعمتهایی که بهمون داده و مهمترین این نعمتها برام همسر مهربان و دختر نازمه.  عصر از خونه مادر برگشتیم و هلیا نشست کارتون کایلو رو نگاه کرد و از ماجرای اون الهام گرفت و برای من نامه ای که حاوی نقاشی بود درست کرد . داشتم میز شام رو جمع میکردم که دفتر نقاشیش رو اورده و به من میگه مامان با قیچی این نقاشی رو از اینجا مربع ببر من هم اطاعت کردم بعد یه مدت دیگه اومده میگه مامان تو خونه پاکت نامه داریم؟گفتم بذار نگاه کنم گشتم یه پاکتی براش پیدا کردم و گفته نقاشی رو تو پاکت بذار خلاصه بعد از دو سه ثانیه دوباره اومده یه نقاشی کوچولوی دیگه ا...
10 بهمن 1390

ادم برفی

بالاخره انتطار ما هم به سر رسید و یه برف درست و حسابی که بشه باهاش ادم برفی درست کرد بارید . از دیروز جمعه بعد از ظهر برف شروع به باریدن کرد و هنوز نیم ساعت نشده بود که همه جا سفیدپوش شد شب هم برف ریزی اروم میبارید و هوا حسابی سرد شده بود و نتونستیم بریم بیرون .  امروز صبح که بیدار شدیم دیدیم هوا حسابی افتابیه و اسمون خییییییییییلی صاف و تمیز و ابیه.ظهر با عروسکم شال و کلاه کردیم که بریم پایین ادم برفی درست کنیم  هلیا جونم خیلی عجله داشت میگفت مامان زود باش حالا افتاب برفا رو ذوب میکنه خلاصه تصاویر پایین نتیجه فعالیتهای امروز هلیا و مامانشه   حالا همین ادم برفی رو اوردیم از پشت پنجره اشپزخونه داره خونمون ...
1 بهمن 1390