نامه هلیا
وای خدا جون باز اومدم اینجا از عشقم از هلیا جونم بنویسم هر شب موقع خواب خدا رو شکر میکنم بخاطر تمامی نعمتهایی که بهمون داده و مهمترین این نعمتها برام همسر مهربان و دختر نازمه.
عصر از خونه مادر برگشتیم و هلیا نشست کارتون کایلو رو نگاه کرد و از ماجرای اون الهام گرفت و برای من نامه ای که حاوی نقاشی بود درست کرد .
داشتم میز شام رو جمع میکردم که دفتر نقاشیش رو اورده و به من میگه مامان با قیچی این نقاشی رو از اینجا مربع ببر من هم اطاعت کردم بعد یه مدت دیگه اومده میگه مامان تو خونه پاکت نامه داریم؟گفتم بذار نگاه کنم گشتم یه پاکتی براش پیدا کردم و گفته نقاشی رو تو پاکت بذار خلاصه بعد از دو سه ثانیه دوباره اومده یه نقاشی کوچولوی دیگه اورده و گفته مامان به این چسب بزن ...زدم ...برده به پشت پاکت زده بعد رفته به گوش بابایی گفته بابا من برای مامان نامه درست کردم فردا بدیم پستچی بیاره من هم که خودم از ماجرا بو برده بودم گفتم چی دارین میگین به من هم بگین
هلیا : مامان این یه سره و نمیتونیم بهت بگیم و هی میگفت وای اونقدر هیجان زده ام ولی مامان نمیتونم بهت بگم خلاصه یه ربع بعد نتونسته دووم بیاره و گفته مامان ببین من این نامه رو برای تو درست کردم. واااااااااااااااای خوشگلم اونقدر شاد و هیجانزده بود که لپهاش گل انداخته بود من هم طبق معمول گرفتم بوس بارونش کردم و اونقدر فشارش دادم که جیغش در اومد.بعد نقاشیش رو زدم رو یخچال و ازش تشکر کردم.
هلیا میگه مامان فردا هم تو برای من نامه بفرست
این هم نقاشی هلیا جون که روی یخچال زدیم