عروسک چشم ابی من هلیا

مرگ بر کودک ازار

رفته بودم هلیا رو از کودکستان بیارم و تو حیاط منتظر بودم خانمی پسر بچه ای رو از دم در مهد تحویل داد و رفت مسئول گرفتن بچه ها اون رو برد تا لباساش رو در بیاره و ناگهان با حالت سراسیمه بچه رو برگردوند جلوی اتاق مدیر و نشون مدیر مهد داد و گفت خانم رستمی!!!!!!!!!!! مدیر نگاهی به صورت پسرک کرد و عصبانی شد و گفت کی این یچه رو تحویل گرفته ؟؟؟؟؟؟؟؟پشت سرش هم ناظم با حالت بهت زده در حالیکه لبش رو گاز گرفته بود به بچه زل زده بود وقتی بچه صورتش رو به طرف ما برگردوند وای دلم کباب شد دور چشمش کبود کبود بود و مدیر با ناراحتی و عصبانیت میگفت این بچه رو  هر روز کبود و زخمی میارن تحویل میدن به ما و هر روز میگن به مبل خورده یا زمین خورده اخه به مبل خور...
16 ارديبهشت 1392

یاد گیری الفبا

هلیا جون گل من در تلفظ حرف ( ر )مشکل داشت یعنی به جای  ر   میگفت  ی  روزی که تو مهد کودک بهشون حرف  ر  رو یاد داده بودن ازش پرسیدم هلیا جون امروز چی بهتون یاد دادن کمی فکر کرد و گفت هیچی از اون جایی که مربی شون برنامه اموزشی هر روزشون رو رو بولتن مینویسه میدونستم که  ر  یاد دادن و این نمیتونه درست تلفظ کنه و از من قایم میکنه خلاصه با شوخی و خنده بهش گفتم که میدونم چی یادتون دادن و از این حرفا بعد برای یادگیری حرف  ر  از جمله مشهور امیر محمد در برنامه عمو پورنگ استفاده کردیم و هر روز تو خونه با صدای بلند میگفتیم:            ...
14 آذر 1391

خاطره بد امسال

هلیای گلم میتونم بگم بدترین خاطره ای که امسال داشتیم و با هم تجربه اش کردیم زلزله ای بود که ماه رمضان توی ورزقان اتفاق افتاد و تبریز رو هم به شدت لرزوند لحظه ی زلزله حال بدی به ادم دست میده و ادم میفهمه که در برابر قدرت لایزال الهی ذره ای بیش نیست و اگه خدا همراهت نباشه انگار هیچ و پوچی و در اون لحظه چیزی که ادم از ترس به فکرش میاد اینه که از خدا بخواد که کمکش کنه .الهی دیگه تکرار نشه چون خشم طبیعت واقعا ترسناکه.
10 آبان 1391

ادامه خاطرات ترکیه

از ترکیه هرچی بگیم کمه ترکا همه تلاششون رو کردن و خودشون رو به استانداردهای روز اورپا نزدیک کردن تو همه مراکز خرید و موزه ها و اثارباستانی و حتی خیابونا میشه پیشرفتشون رو دید تو همه خیابونا حتی کوچکترین پس کوچه ها هم جای عبور برای ویلچیر و کالسکه هست یعنی شما میتونی با کالسکه به راحتی از این گوشه شهر پاشی و بری و همه جا رو راحت و بی دردسر بگردی سوار مترو بشی سوار تراموا بشی ویا حتی سوار کشتی بشی بدون اینکه نگران یه پله یا یه جوب غیر قابل عبور باشی در تمام مراکز خرید اتاق مخصوص شیر دادن به بچه ها هست که اکثرشون مجهز به ماکروفرن اتاق مخصوص تعویض پوشک بچه و شستشوی بچه هست امکان دسترسی به اینترنت هست و کالسکه به رایگان در اختیار بچه ها میذارن ک...
9 آبان 1391

خاطرات سفر به ترکیه

هلیای نازم تو پوست خودش نمیگنجید ساعت ٨ شب یکشنبه ٣١ اردیبهشت زمان پرواز ما بود روز قبلش روز سختی برای هلیا جون یود چون باز از دندونپزشک وقت داشتیم تا کار دندون عصب کشی شده رو تکمیل کنه ولی به عشق امروز انصافا خوب تحمل کرد خلاصه با یه کم تاخیر پرواز صورت گرفت و ما هم سو با افتاب به سمت غرب پرواز میکردیم چرا این رو نوشتم چون نزدیکیای غروب افتاب هواپیما بلند شد و ما خورشید رو تعقیب کردیم و غروبش رو تو ترکیه دیدیم یعنی وقتی هواپیما بعد از دو ساعت به زمین نشست باز ساعت ٨ به وقت ترکیه بود و بازم وقت غروب افتاب بود. ...
9 آبان 1391

اولین مطلب سال نو

سلام دوستان گلم راستش خیلی تنبلی کردم که وبلاگ گلم رو حدود دو ماه اهمال کردم .تو این دو ماه چه اتفاقایی که نیفتاده و امروز دیگه عزمم رو جزم کردم که اینجا رو اپ کنم .راستش ما ایام نوروز امسال مسافرت نرفتیم و خونه بودیم و کارمون دید و بازدید عید بود ولی هفته اخر فروردین یه سفر ٥ روزه به شمال داشتیم که حسابی خوش گذشت هم هوا عالی بود و بهتر از عید بود و هم خلوتی جاده ها و هتلها جون میداد واسه خوشگذرونی .به هلیا حسابی خوش گذشته بود و وقتی متوجه شد که در راه بازگشتیم گریه میکرد که بمونیم و برنگردیم.  از دیگر وقایع فروردین دندون درد هلیا بود که بردمش دندونپزشک و گفت باید عصب کشی بشه وای چشمتون روز بد نبینه اون روز بدترین روز زندگیم بود و ...
25 ارديبهشت 1391

خونه تکونی

    از هفته پیش کلا به کار خونه تکونی مشغول بودم و نتونستم بیام وبلاگ دختر گلم رو اپ کنم هفته پیش دوشنبه رفتیم خونه یکی از دو ستای من که تازه عروسی کرده هلیا هم با بچه های بقیه دوستام(انیتا و دریا و هلیا و اهورا)حسابی بازی کردن ولی اخر سر یه دعوای کوچولویی کردن که بعد از برگشتن به خونه بابایی میپرسه هلیا مهمونی چطور بود خوش گذشت؟ هلیا:بابا بدترین روز عمرم بود              وای خدا جون از تعجب چشام زده بود بیرون  چرا هلیا جون مگه با دوستات بازی نکردی ؟ بازی کردم ولی بدترین روز عمرم بود این روزا که من سرگرم خونه تکونی بودم هلیا هم به ...
23 اسفند 1390

حق الناس

راستش هلیا جون این مطلب رو که میخوام بنویسم مال چند هفته پیشه که من و خواهرم رفته بودیم بازار .خواهرم دنبال پارچه ترمه ای بود که نمونه اش رو اورده بود از چند جا پرس و جو کردیم نداشتن تا اینکه رفتیم پاساژ پردیس که یه مغازه لوکس ترمه فروشی هست وارد شدیم نمونه رو نشونشون دادیم گفتن بله عین این رو داریم و از کارای خودمونه خلاصه گفتیم دو متر بریدن وکمی چونه زدیم و تخفیف گرفتیم و در این حین متوجه شدیم که فروشنده چندین بار پارچه رو از کناره ها و وسط پارچه اندازه میکنه تعجب کردیم من به خواهرم گفتم چرا اینقدر زیاد اندازه میکنن فروشنده که یه پسر جوونی هم بود گفت اندازه میکنم که مبادا کمتر از اونی باشه که شما خواستین خواهرم اینجاش کمی کج بریده شده و د...
4 اسفند 1390