خونه تکونی

از هفته پیش کلا به کار خونه تکونی مشغول بودم و نتونستم بیام وبلاگ دختر گلم رو اپ کنم

هفته پیش دوشنبه رفتیم خونه یکی از دو ستای من که تازه عروسی کرده هلیا هم با بچه های بقیه دوستام(انیتا و دریا و هلیا و اهورا)حسابی بازی کردن ولی اخر سر یه دعوای کوچولویی کردن که بعد از برگشتن به خونه بابایی میپرسه هلیا مهمونی چطور بود خوش گذشت؟

هلیا:بابا بدترین روز عمرم بود              وای خدا جون از تعجب چشام زده بود بیرون

 چرا هلیا جون مگه با دوستات بازی نکردی ؟

بازی کردم ولی بدترین روز عمرم بود

این روزا که من سرگرم خونه تکونی بودم هلیا هم به سهم خودش بهم کمک کرده مثلا یه دستمال برمیداشت و تلویزیون رو پاک میکرد ولی بهم گفته بود که مامان به شرطی کمکت میکنم که اتاق من رو تمیز و مرتب نکنی وای اگه اتاقش رو میدیدین بازار شام بود و همه چی رو ریخته بود زمین بدون اینکه بخواد باهاشون بازی کنه خلاصه یه هفته ای طول کشید تا متقاعد بشه که اتاق تمیز بهتره و رازی بشه که اتاقش رو خونه تکونی(اتاق تکونی)کنم بهش میگفتم هلیا اتاق تو ده روز طول میکشه که مرتب بشه و میگفت باشه مامان خودم کمکت میکنم خلاصه روزی که اتاقش رو تمیز کردم کمکش این بود که توی اتاق پیشم بود و سی دی تماشا میکرد اخرش هم گفت دیدی مامان ده روز طول نکشید خلاصه حالا هم قول داده که اتاقش رو مرتب نگه داره و ریخت و پاش نکنه

این روزا سرگرمی هلیا بالا رفتن از پله های نردبون بود بار اول که میخواست بالا بره کمی دودل بود و نگام میکرد ببینه من چی میگم از اونجایی که من خودم هم تو بچگی عاشق بالا رفتن از نردبون و درخت و از اینجور چیزا بودم احساسش رو میفهمیدم و بهش جرات دادم و ازش مواظبت کردم که تا جایی که دلش میخواد و نمیترسه از نردبون بالا بره حالا چهار پله میره بالا و انچنان احساس پیروزی و موفقیت میکنه که نگو میگه مامان ببین از تو و بابا هم بلندتر شدم.

برای هلیا جونم سی دی تینکربل 3 عملیات نجات رو گرفتم خیلی کارتون قشنگیه به مامانایی که دختر دارن توصیه میکنم برای دختراشون از این سی دی بگیرن هلیا که عاشقش شده بود و روزای اول روزی سه چهار بار نگاه میکرد راستش من خودم هم باهاش نگاه میکردم و از پرواز بر بال رویاهای کودکانه لذت میبردم.