عروسک چشم ابی من هلیا

ارزوی یک روز برفی

سال نو میلادی رو به تمام هموطنان مسیحی تبریک میگم   دیشب هوای تبریز هوای تبریز کمی خنکتر شد هلیا جون من از پنجره بیرون رو نگاه کرد و ذوق زده داد زد بابا بابا بیا نشونت بدم داره برف میباره فردا پیست یخ و ادم برفی درست کنیم بعد یواشکی به من گفت که فردا بابا رو نذاریم بره سر کار برف بازی کنیم.راستش برف انچنانی هم نمیبارید وقتی برفا به زمین مینشستن اب میشدن بیشتر شبیه بارون بود تا برف. امروز صبح  که از خواب بیدار شدم اولین کارم این بود که از پنجره بیرون رو نگاه کردم خبری از برف نیست و زمینا خیس و بارونیه و هلیا هنوز خوابه و بیدار نشده. امیدوارم امروز یه کم برف بباره تا دل هلیای من شاد بشه     &n...
11 دی 1390

اغاز

سلام به همه دوستای گلم امروز خیلی خوشحالم چون این وبلاگ رو برای اولین بار کشف کردم من شخصا به خاطره نویسی خیلی علاقه دارم و خاطرات روزانه هلیا رو در یک سال و نیم اول زندگیش تو دفتر خاطراتش نوشتم ولی وجود یه همچین وبلاگی که مختص خاطرات بچه ها و والدینشون باشه واقعا خوشحالم کرده. هلیا جون من حالا ٤ سال و ٥ ماه و ١٤ روزه اس خیلی باهوشه و مثل همه بابا مامانا من و همسرم عاشقشیم.
10 دی 1390