عروسک چشم ابی من هلیا

بابا رفته سفر

1390/10/14 14:42
نویسنده : مامان هلیا
155 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه شب بعد از اینکه بابا رو رسوندیم ترمینال رفتیم خونه مادر هلیا جونم بخاطر رفتن بابایی اعصابش خورد بود ولباس هاش رو در نمی اورد خلاصه بعد از مدتی اروم گرفت

   شکلکهای جالب آروینچهارشنبه هم همچنان خونه مادر بودیم هلیا به بابایی سپرده که از مسافرت براش بادبادک و دفتر نقاشی بخره عصر دوباره زنگ زدم و یاد بابا انداختم ولی سرش خیلی شلوغ بود  شب ساعت ١١ زنگ زد و گفت فرصت نکرده سفارش های هلیا رو تهیه کنه کفتم اگه زودتر میگفتی یواشکی میرفتم و براش میگرفتم و اماده میذاشتم خلاصه که قرار شد فردا از تبریز بگیره بابایی گفت صبح زود میرسه و میره خونه خودمون چون نمیتونه دست خالی بیاد و برای ناهار میاد خونه مادر   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)