بابا رفته سفر
سه شنبه شب بعد از اینکه بابا رو رسوندیم ترمینال رفتیم خونه مادر هلیا جونم بخاطر رفتن بابایی اعصابش خورد بود ولباس هاش رو در نمی اورد خلاصه بعد از مدتی اروم گرفت
چهارشنبه هم همچنان خونه مادر بودیم هلیا به بابایی سپرده که از مسافرت براش بادبادک و دفتر نقاشی بخره عصر دوباره زنگ زدم و یاد بابا انداختم ولی سرش خیلی شلوغ بود شب ساعت ١١ زنگ زد و گفت فرصت نکرده سفارش های هلیا رو تهیه کنه کفتم اگه زودتر میگفتی یواشکی میرفتم و براش میگرفتم و اماده میذاشتم خلاصه که قرار شد فردا از تبریز بگیره بابایی گفت صبح زود میرسه و میره خونه خودمون چون نمیتونه دست خالی بیاد و برای ناهار میاد خونه مادر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی