عروسک چشم ابی من هلیا

یه روز شلوغ

1390/10/13 10:14
نویسنده : مامان هلیا
113 بازدید
اشتراک گذاری

حالا که دارم مطلب مینویسم هلیا هنوز از خواب بیدار نشده امروز برنامه مون خیلی قر و قاطییه برای ناهار مراسم تعزیه فامیلای همسر خواهرم دعوتیم بعدش هم مراسم دارن که فکر کنم تا ساعت ٥ طول بکشه باید هلیا رو ببرم خونه مامان جونش و از اونجا خودم برم مراسم راستش چون جای پارک اون دور و برا نیس باید با ماشین بیرون برم و ماشین نبرم و این یه کم برام سخته.

بعد از شام هم بابایی میخواد بره مسافرت کاری تهران .من با هواپیما شدیدا مخالفم چون فکر میکنم امنیت نداره متقاعدش کردم با اتوبوس بره و باید شب ببریمش ترمینال و از اونجا میریم خونه مادر اینا .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)