یه روز شلوغ
حالا که دارم مطلب مینویسم هلیا هنوز از خواب بیدار نشده امروز برنامه مون خیلی قر و قاطییه برای ناهار مراسم تعزیه فامیلای همسر خواهرم دعوتیم بعدش هم مراسم دارن که فکر کنم تا ساعت ٥ طول بکشه باید هلیا رو ببرم خونه مامان جونش و از اونجا خودم برم مراسم راستش چون جای پارک اون دور و برا نیس باید با ماشین بیرون برم و ماشین نبرم و این یه کم برام سخته.
بعد از شام هم بابایی میخواد بره مسافرت کاری تهران .من با هواپیما شدیدا مخالفم چون فکر میکنم امنیت نداره متقاعدش کردم با اتوبوس بره و باید شب ببریمش ترمینال و از اونجا میریم خونه مادر اینا .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی