عروسک چشم ابی من هلیا

برق

1390/12/2 21:21
نویسنده : مامان هلیا
311 بازدید
اشتراک گذاری

امروز حسابی اعصابمون داغون بود هم من و هم هلیاعصبانی .از صبح ساعت ١٠ برق رفت و نه من تونستم به قرارم برسم و نه تونستیم بریم خونه مادر اخه درب بیرون اپارتمان ما برقیه و وقتی برق میره باز نمیشه که بشه ماشین رو بیرون اورد مگه اینکه با کلید بازش کنن اون هم کلیدش دست مدیر ساختمونه که هیچ موقع به خاطر خدا خونه نیس .خیلی عصبانی بودم به عالم و ادم بد و بیراه میگفتم هلیا هم از بابت اینکه نمیتونس کارتون نگاه کنه عصبانی بود تازه موبایلم هم شارژش کم بود فقط تونستم به مادر بگم که من دیر میکنم نگران نباشه طفلی مادر هم بس که منتظر مونده بود نگران شده بود که نکنه برق اومده باشه و ما سوار اسانسور شده باشیم و دوباره برق رفته باشه و ما تو اسانسور گیر کرده باشیم .خلاصه ساعت ١ونیم برق اومد و من هم به مادر زنگ زدم که دیر شده و اعصابم خورده نمیتونم بیام .وای که دلم داشت می ترکید هلیا جونمم هم طفلی هی میپرسید مامان چرا اخمات تو همه؟وای که چه روز کلافه ای بود خدا ادیسون رو رحمت کنه فرشته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان هلیا
4 اسفند 90 8:25
سلام عزیزم . من هم اگه برنامه هام بهم بریزه کلی اعصابم خورد میشه اما بعضی ها خیلی شاد و خرم یک برنامه دیگه واسه همون روزشون میریزن و یه جور دیگه به خودشون خوش میگذرونن . این خیلی عادت خوبیه ، مگه نه ؟


ایکاش منم میتونستم اونجوری باشم ولی اصلا نمیشه اون روز تا اخر شب کلافه میشم
مامان هلیا
8 اسفند 90 7:30
سلام دستور غذایی که خواسته بودی در این ادرس هست البته من با سبزیجات مختلف ( بروکلی - جعفری - گشنیز - پیازچه - نعناع و ریحان ) درستیدم http://mamisite.com/forum/viewtopic.php?f=24&t=3013[h
خیلی ممنون