خونه مادر
امروز رفتیم خونه مادر چون هلیا جون ترجیح داد بجای اینکه با من بیاد بیرون پیش مادر جون بمونه.البته تا زمانی که من از بیرون برگشتم نه چیزی خورده بود نه یک کلام حرف زده بود فقط کارتون تماشا کرده بود
پرده جدید خونه مادر واقعا محشر شده .
هلیا جون امروز مامانی خیلی خوشحاله چون یکی از اساتید دانشگاه که کتابم رو خونده بود زنگ زد و کلی ازکتابم تعریف و تمجید کرد و گفت که کتاب رو 4و5 بار خونده و خیلی دنبال شمارم گشته تا بالاخره از انتشارات پیدا کرده و ازم خواست تا باهاش همکاری کنم. خیلی خوشحال بودم و احساس غرور میکردم انشاا... روزی برسه که از موفقیتهای تو بنویسم و احساس غرور کنم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی