عروسک چشم ابی من هلیا

خونه مادر

1390/10/26 20:24
نویسنده : مامان هلیا
177 بازدید
اشتراک گذاری

امروز رفتیم خونه مادر چون هلیا جون ترجیح داد بجای اینکه با من بیاد بیرون پیش مادر جون بمونه.البته تا زمانی که من از بیرون برگشتم نه چیزی خورده بود نه یک کلام حرف زده بود فقط کارتون تماشا کرده بودتعجب

 پرده جدید خونه مادر واقعا محشر شده .هورا

هلیا جون امروز مامانی خیلی خوشحاله چون یکی از اساتید دانشگاه که کتابم رو خونده بود زنگ زد و کلی ازکتابم تعریف و تمجید کرد و گفت که کتاب رو 4و5 بار خونده و خیلی دنبال شمارم گشته تا بالاخره از انتشارات پیدا کرده و ازم خواست تا باهاش همکاری کنم. خیلی خوشحال بودم و احساس غرور میکردم انشاا... روزی برسه که از موفقیتهای تو بنویسم و احساس غرور کنم.ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

shiva
27 دی 90 21:29
khoda arosaketo hefz kone khanomi,darzemn engar ham shahri hastim .na?tabrizi


ممنون عزیزم بله ما ساکن تبریزیم