عروسک چشم ابی من هلیا

مهمانی

1390/10/28 15:17
نویسنده : مامان هلیا
339 بازدید
اشتراک گذاری

Orkut Myspace Wednesday Graphics and Comments

ظهر مادر زنگ زد و گفت خاله سعیده میاد خونه مون شما هم پاشین بیاین ما هم از خدا خواسته بدو بدو رفتیم شب هم خونه مادر بودیم

داشتم خونه مادر گردگیری میکردم که نوبت رسید به عکس بابام

 هلیا میگه مامان ایکاش بابات نمیرفت پیش خدا اونوقت مادر هم تو خونه تنها نمی موند.از ته دل میگم ایکاش ...

ولی عزیزم دلم هیچکس نمیتونه تقدیر الهی رو تغییر بده.

هلیا جون قربونت برم الهی که تو تا 100 سالگی از نعمت پدر بهره مند باشی .ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)